به گزارش پیام بوشهر، هفت سال را در یکی از دانشگاه های معتبر ایران درس خواند، به سربازی رفت، سربازی اش که تمام شد فکر کرد دیگر راحت شده و هر شغلی را می تواند به دست آورد، شغلی با پارتی بازی و متناسب با رشته اش پیدا کرد اما تنها ۲۰ روز دوام آورد، فامیل مدیر عامل را اول کنارش نهادند و بعد جایگزین او کردند. شغلی دیگر را این بار از طریق روزنامه پیدا کرد، آن جا هم دوام نیاورد نه حقوقش هزینه های او را می داد و نه کارش چیزی بود که ارزش تحصیلات او را داشته باشد، به هر روی به شغل مورد علاقه اش روی آورد اما سال ها نه بیمه ای و نه امنیت شغلی برای او فراهم بود.
سی و هفت سالش شده، نه همسری دارد و نه خانه و کاشانه ای، نه ماشینی از خود دارد و نه ملکی به نامش. دوستانی که او زمانی می شناخت در بسیاری از زمینه ها از او جلو زده اند، در حالی که نه تحصیلات، نه علم و دانش شان هیچ یک در حد او نبوده است. هر چه به آینده و روزها و سال های آتی فکر می کند چیزی برای خود متصور نیست، چمدانش را می بندد و به مهاجرت فکر می کند، اما چه مهاجرتی؟ کاری؟ تحصیلی؟ غیر قانونی؟ تجاری و… .
او هنوز می خواهد پل هایی را پشت سر خود داشته باشد، سال ها درس خوانده است می تواند تحصیلاتش را در آن جا به اتمام برساند و اصلاً شاید یک رشته دیگر را شروع و زندگی دیگری را آغاز کند. تصمیمش را گرفته است، کلاس زبان میرود تا آیلتس امتحان دهد و با نمرهای خوب برای یکی از دانشگاههای خارجی درخواست پذیرش دهد. او زودتر تصمیمش را گرفته بود همان زمان که خواست مهاجرت کند.این روایت «سینا» است، که اکنون یکسال است که تمام تلاشش را برای زبان آموزی به کار گرفته است.
چمدانش را بسته و تنها منتظر این است که دی ماه آزمون آیلتس را بدهد و با نمرهای بین ۶.۵ تا ۷.۵ برای یکی از دانشگاههای اروپایی یا آمریکایی اپلای کند. می گوید: «دیگر هدفی در ایران ندارم که بخواهم برای آن بجنگم و ادامه بدهم. اگر هم هدفی باشد زمینه ای را برای رسیدن به آن نمی بینم».
این روایت «آرزو» است، که آرزوهایش را در جایی دیگر فراتر از مرزهای ایران جستجو میکند، او مانند بسیاری دیگر که این روزها در پی کلاسهای گوناگون زبان هستند مدتی است کلاسهای آمادگی برای آیلتس شرکت و روزانه چهار ساعت وقت خود را به تمرین کردن و مطالعه زبان اختصاص میدهد.
وی میگوید: «این جا برای هر کاری باید رابطه داشته باشی و امنیت شغلی نداری. اگر رابطه نداشته باشی شغلی هم نداری و اگر هم داشته باشی و آن را به سختی به دست آوردهای از دست خواهی داد. نمیخواهم بگویم به دنبال رفاه نیستم اتفاقا یکی از دلایل اصلی رفتنم(مهاجرت) همین است. سی و دو سالم است، اما هنوز رفاهی ندارم».
آرزو ادامه میدهد: « اینها به کنار، امنیت روانی هم ندارم، هر روز یک خبر بد میشنوم، میخواهم به جایی بروم که دیگر این خبرها نباشد، البته بخش دیگر به جاه طلبی خودم هم مربوط است چرا که همیشه دنبال بهترینها هستم و سقف آرزوهایم اینجا کوتاه است».
وی تصمیم به رفتن را از دوران تحصیلش میداند و اظهار میکند: «من دو برادرم آنجا هستند هر یک موقعیت شغلی خوبی دارند، همه چیزشان سر جای خودش است، کار کردنشان، استراحتشان، تفریح و سفر و … اینجا برای یک سفر رفتن باید قید خیلی از چیزها را بزنم و به سایر نیازهایم نرسم. از همان زمان من تصمیم داشتم از ایران بروم، یکبار هم اقدام کردم و برای این کالجهای زبان اقدام کردم. اما تصمیم گرفتم دو سال وقتی که قرار است آنجا صرف زبان کنم همینجا و با هزینه کمتری صرف کنم و راحت و با دست پر برای دانشگاههای آنجا اقدام کنم».
وی یادآور میشود: «پی همه چیز را به تنم مالیدهام، میدانم بروم تنها میشوم و روابط عاطفی اینجا را نخواهم داشت، دیگر رفتوآمدهای خانوادگی که در اینجا داشتم را آنجا نخواهم داشت، اما به نظر من ارزشش را دارد چرا که به نظرم به ۸۰ درصد آرزوهایم خواهم رسید».
روایت مخالفی که موافق رفتن شد
زهرا نیز یکی دیگر از کسانی است، که تصمیمش را برای مهاجرت با رفتن به کلاسهای آمادگی آیلتس علنی کرده است. او میگوید: «همین سه سال قبل هر کسی درباره رفتن و مهاجرت صحبت میکرد خیلی سریع و صریح گارد میگرفتم که خب چرا؟ برای چه میخواهید بروید؟ یا هر زمان از من میپرسیدند که تصمیم نداری بروی؟ زبان بخوان برو، برای چی ماندی؟ میگفتم چرا بروم؟ شرایطم خوبه، کارم، خانوادهام، دوستانم و … در حالت نرمال قرار دارد، هرچند که خیلی از امکانات برای من وجود ندارد و هر روز باید از ترس گشت ارشاد تن و بدنم بلرزد، اما در نهایت شرایطم خوبه و حتی به رفتن هم فکر هم نمیکنم. همه چی، اما به یکباره تغییر کرد.
وضعیت روز به روز بدتر شد. وضعیت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی هر لحظه سیاهتر شد و انگار تنها مسیری که روبهروی خودم میدیدم این بود که چرا ماندم؟ باید بروم».
وی عنوان می کند: « اینکه شرایط اقتصادی به نحوی باشد که حقوقت به اندازه یک نفر هم نباشد، اینکه شرایط اجتماعی انگار تمام علیه تو هست و فقط نظر یک قشر خاص حاکم است، اینکه میبینی بسیاری از چیزها سالم و سلامت نیست، در نهایت حس تعلق را از من گرفت و به این فکر کردم که اگر آرامش، امنیت، ثبات و امکانات نسبی میخواهم باید جایی به غیر از اینجا باشم».
این ها روایت کسانی است که عزم خود را جزم کردهاند تا به قول سینا شانس خود را در جایی دیگر امتحان کنند شاید در بخش باقی مانده عمرشان بتوانند به آنچه در اینجا دست نیافتهاند دست یابند، یا که مانند آرزو به سقف آرزوهایش برسند و مانند زهرا بتواند دخترش را در شرایط بهتری به دنیا آورد.
این روزها بسیاری چمدان خود را بستهاند، آنکه تحصیلاتی دارد و یک رزومه تحصیلی یا کاری، شانس بیشتری برای رفتن دارد به همین دلیل با داشتن مدرک آیلتس میخواهد رفتن خود و حضورش در آن کشور را تضمین کند.
بسیاری این روزها، از مهاجرت نخبگان می گویند، سالیانه سه هزار پزشک درخواست مهاجرت پر میکنند و برخی از دانشآموختگان نیز در فکر رفتن هستند.
بسیاری از مسئولان دولتی و نمایندگان مجلس سالهاست یکی از بخشهای تبلیغاتشان را نگرانی در مورد مهاجرت نخبگان می دانند اما عملا اقدامی برای این موضوع و رفع چالشهایی که در این سه روایت که مشتی از خروار بسیاری از نخبگان این سرزمین هستند صورت نمیگیرد تا روز به روز بر تعداد مهاجران افزوده شود.متاسفانه ایران جزو کشورهای در صدر مهاجرفرست دنیا قرار دارد و باید تدبیری اندیشید که جوانان و نخبگان بتوانند در مملکت خود بمانند و خدمت کنند.
باید دستهایی که سعی در ناامید کردن جوانان این مرز و بوم دارد، قطع شود چه آنکه با فامیل بازی به جای شایسته سالاری سعی در القای این ناامیدی دارد چه آنکه حقوق نجومی میگیرد و کمترین بهرهوری را دارد و با این کارش امید جوانان را میستاند.