۲۶ تیر ۱۴۰۴

بوشهر ۲۴: در روزهایی که سایه‌اتفاقات اخیر روی دل‌های مردم سنگینی می‌کند، زندگی به گونه‌ای معلق و پر از اضطراب به نظر می‌رسد. در تهران، به‌ویژه در میان خانواده‌ها، دوستان و همکاران، نگرانی‌ها از وقوع جنگ و بحران‌های دوباره به یک موضوع مورد بحث تبدیل شده است. این نگرانی‌ها نه تنها به واسطه شرایط پیچیده‌ی اینترنت و ارتباطات، بلکه به دلایل بسیاری که هر لحظه ممکن است واقعیت پیدا کنند، در ذهن‌ها شکل می‌گیرد. در چنین شرایطی، افراد نه تنها درگیر مسائل فردی خود هستند، بلکه اضطراب جمعی همه‌جا را در بر گرفته است. این اضطراب، به‌ویژه برای کسانی که در محیط‌های پرآشوب و پرتنش زندگی می‌کنند، به‌عنوان یک دایره‌ی بی‌پایان از نگرانی‌ها و فشارهاست. در این اوضاع، زندگی به‌نوعی معلق به نظر می‌رسد، جایی که حتی لحظه‌ای از آن نمی‌توان اطمینان داشت. از این‌رو، تأثیرات روانی و اجتماعی چنین وضعیتی، همه‌جا محسوس است و هر روز به یک معضل و چالش تازه تبدیل می‌شود.


این اضطراب و نگرانی نه تنها بر زندگی فردی تاثیر می‌گذارد، بلکه به‌طور گسترده‌ای در روابط اجتماعی و خانوادگی نیز اثرگذار است. افراد در این وضعیت، به‌طور ناخودآگاه درگیر هیجانات و استرس‌های جمعی می‌شوند که منجر به عدم اعتماد به آینده و احساس ناامنی می‌شود. این نوع اضطراب، حتی بر روند تصمیم‌گیری‌های روزمره و برنامه‌ریزی‌های بلندمدت نیز سایه می‌اندازد. در بسیاری از موارد، گفتگوهای دوستانه و خانوادگی نیز به موضوعاتی همچون مسائل این چنینی ختم می‌شود که خود باعث افزایش نگرانی‌ها می‌گردد. در چنین شرایطی، نیاز به حفظ آرامش و مدیریت استرس بیش از پیش احساس می‌شود. در کنار این موضوعات، یکی از بزرگ‌ترین چالش‌ها در این روزها، تلاش برای حفظ حس همبستگی و امید در میان افراد است، چرا که هرگونه بی‌توجهی به این مسائل می‌تواند به فروپاشی آرامش اجتماعی و روانی افراد منجر شود.

در این مطلب به سراغ  کامنت کاربران رفتیم. روایتگرانی که از دور و بر خود نوشته‌اند.

نرگس نوشت: من هم دائم تو ترسم. مردن انگار خیلی الان ترسناک نیست . چیزهایی هست که از مردن ترسناک‌تره. مثل ترس از ترسیدن دائمی.آوارگی، بی‌پولی، مریضی و …

نامی معتقد است: این وضعیتی که ما تجربه می‌کنیم حد وسط نداره.برای ما آدم‌های عادی با زندگی‌های عادی و دغدغه‌های عادی این وضعیت استرس‌زاست.

سهیل که البته کمی متفاوت نوشته: آقا ما هنوزم به یاد شبای جنگ میریم پشت بوم آواز میخونیم. امنیت ما تو همین کنار هم بودن بود.


مرضیه که یک مادر است: تا صبح بین اتاق خودمو دخترم در حال ترددم تمام شب هر صدایی میاد میگم زدن و میرم سمت اتاق بچه م. آشفتگی شدید ذهنی و تشدید بیماری خودایمنی سردردهای میگرنی و عذاب وجدان از بچه دار شدن و هزار کوفت و زهرمار دیگه و بدتر از همه دقیقا نشستیم وسط.

هانیه از اتفاقات بامزه‌ای که در خلال روزهای جنگ افتاد نوشته: من و دخترخاله‌هام وقتی رفته بودیم روستا خونه مادربزرگمون به یاد دوران کودکی همه اون خاطرات رو زنده کردیم. انگار نه انگار ۲۷-۸ سالمونه. الانم اگه پاش بیوفته بازم تکرارش می کنیم.

جهان که نگران است: من هم از این تعلیق خسته شدم. مدام استرس و اینکه در وضعیت معلقی هستیم که انگار بن بست و روان آدم رو برای فعالیت و زندگی مختل کرده.

حامد هم تقریبا مشابه هانیه رفتار کرده: هنوزم نمیتونم درست و درمون یه  فیلم یا حتی یه موزیک رو با تمرکز گوش کنم. اما بعد از جنگ عادت کردم به تکرار سرگرمی‌های دوره نوجوونی. میرم پارک گاهی. ورزش میکنم. بچه‌های دبیرستانو میبینم. زندگی همینه دیگه!

حوری هم نگران فرزندش است: هر روز منتظر اخبار انفجار و آتش سوزی هستم، می ترسم ناامنی بیشتر شود. اما خب، از طرفی به خودم دلداری می دهم.  اگر بچه نداشتم شاید آنقدر نمی‌ترسیدم، اما وجود بچه، باعث شده گاه احساس کنم فلج شده‌ام. نگران آینده تنها پسرم هستم.

و پیمان: حرف خاصی درباره این روزها ندارم. دوستان به‌خوبی توضیح دادند که همگی دچار بلاتکلیفی و دلهره‌ایم. همین و بس. اما در ۱۲ روزی که درگیر جنگ بودیم، اتفاقات زیادی افتاد. مثلاً دختر همسایه ما، که قرار بود بچه‌ش رو یک ماه بعد به دنیا بیاره، مجبور شد زودتر وضع حمل کنه.

منبع: برترین‌ها

Visited 1 times, 1 visit(s) today
لینک کوتاه:
https://booshehr24.ir/?p=12040

تازه ترین خبرها