۶ دی ۱۴۰۴

داستان «جِلو» و پیشنهادی به شورای شهر بوشهر

رضا معتمد | شاعر و روزنامه نگار

چندی پیش داستان «جٍلو» نوشتهٔ ناخداعبدالرسول غریبی را خواندم که همین امسال به همت انتشارات هلیله منتشر شده است.ناخداعبدالرسول از آن جمله نویسندگان و هنرمندانی است که استعداد هنری و ادبی‌اش قدری دیر اما خیلی خوب گل کرده است. او که از جمله ناخدایان دریادیده و باتجربهٔ بوشهر است، در دههٔ هفتم و هشتم زندگی‌اش رو به نقاشی و داستان‌نویسی آورده است و از حق نگذریم، در این دو رشته موفق هم ظاهر شده است. او در همین یکی دو سال اخیر چند مجموعهٔ داستانی با بن‌مایهٔ دریا و دریانوردی نوشته است. فرهنگ اصطلاحات دریانوردی او نیز یکی از آثار قابل اعتنا در زمینهٔ دریا و دریانوردی جنوب و حتی بعضی کشورهای حوزه جنوبی خلیج فارس است.

«جلو»، داستان سفر دریایی بی‌بازگشت جلال ماهینی، یکی از ناخدایان محلهٔ جفره است. «جلو» مخفف جلال است. این‌گونه مخفف‌سازی در گویش جنوب به‌ویژه بوشهر متداول است. مخفف اصلی جلال در گویش بوشهری «جلالو» است که البته چندان مخفف هم نیست بلکه یک حرف اضافه هم دارد. اضافه کردن صدای «و» به پایان اسم یا بخشی از آن در جنوب و به‌خصوص بوشهر، یا برای معرفه است یا به‌قصد تحبیب و حتی تحقیر. سفر بی‌بازگشت جلال و همراهانش، چنان‌که این داستان مستند می‌گوید، در سال‌های آغازین دههٔ شصت انجام شد. همان سال‌هایی که کسب و کار دریایی و سفر به کشورهای جنوبی خلیج فارس در بحبوحهٔ جنگ ایران و عراق تقریباً تعطیل بود. جلال که خود یکی از ناخداهای باتجربه و مالک یک لنج باری بوده، بعد از مدت‌ها بیکاری با یک پیشنهاد حمل بار به دبی روبه‌رو می‌شود و با وجود مخالفت خانواده و برخی اطرافیان سفر را می‌پذیرد و همراه دو برادر و چند جاشوی دیگر و البته با همراهی یک لنج کوچک باری دیگر دل به دریا می‌زند. آنها با آن‌که سفر رفت را با وجود مشکلات و مخاطرات به‌سلامت طی می‌کنند، در راه بازگشت به بوشهر دچار طوفان دریا می‌شوند. مهارت و تجربه و شجاعت ناخدا جلو و همراهانش در برابر خشم طوفان کارگر نمی‌افتد و لنج پر از بارشان در آب‌های ایران در دریا غرق می‌شود و ناخدا و دیگر همراهانش برای همیشه ناپدید می‌شوند.

کتاب در ادامه‌ی روایتش اطلاعاتی به ما می‌دهد که غم‌انگیزی داستان را دوچندان می‌کند از جمله آن‌که همراه ناخداجلال، دو برادر جوانش، فاضل و مرتضی نیز اسیر خشم دریا می‌شوند ‌و جان می‌دهند.

نویسنده‌ی داستان که خود از جست‌وجوگران لنج غرق شده بوده است، در ضمن داستان روایت غم‌انگیز دیگری را نیز از زبان شخصیت‌های داستان بیان می‌کند: روایت مرگ ناخداعبدالرحیم، پدر جلو، چند سال پیش از واقعه‌ی اصلی، آن هم بر اثر غرق شدن لنج‌ باری‌شان. غم‌بارتر از این ماجرا، داستان غرق شدن محمدرضا، برادرزاده‌ی جلال است که حدود یک دهه بعد در آب‌های استرالیا اتفاق می‌افتد. او نیز که قصد مهاجرت به استرالیا داشت، با غرق کشتی در اقیانوس، بی‌نشان و بی بازگشت به سرنوشت عموهایش دچار می‌شود.

داستان «جلو» و ماجرای غم‌باری که برای او و همراهانش رخ داد، اولین ماجرا نبود و آخرینش هم نبوده است. هرچند در سال‌های گذشته گسترش فناوری‌های ارتباطی و به‌کارگیری مسیریاب‌های ماهواره‌ای و دستگاه‌های هشداردهنده و نیز افزایش امکان اعزام یگان‌های نجات از تلفات دریانوردی کم کرده است اما هنوز هم گه‌گاه حادثه‌هایی با تلفات جانی و حتی گم‌گشتگی‌های بی‌بازگشت برای دریانوردان و ماهی‌گیران جنوب روی می‌دهد.

در چنین حالی طوفان و گرداب دریا حکم اژدهایی را دارد که لنجی را با بار و نفراتش می‌بلعد. لنج‌های باری چندین تنی ناگاه در چنگال طوفان مچاله می‌شوند و گردش‌های گوناگون طوفان آنها را به چشم‌به‌هم‌زدنی تخته تخته می‌شکافد و در خود فرومی‌کشد. در این مواقع دکل‌های لنج‌ها آخرین نماد مقاومت‌اند که در آب فرومی‌روند و بی‌صدا غریق اعماق دریا می‌شوند.

با غرق شدن کشتی اما همه چیز به پایان نمی‌رسد بلکه خیلی چیزهای دیگر برای بازماندگان آغاز می‌شود. بازماندگانی سرگشته و منتظر و چشم به‌دریا و گوش به خبر که هیچ رد و نشانی از گم‌شدگان خود نمی‌یابند و سال‌ها و حتی دهه‌ها چشم بر ساحل دریا می‌دوزند برای بازگشت آنهایی که اغلب هرگز نمی‌آیند چنان‌که این سرنوشت برای ام‌البنین همسر جلال و مریم و زهرا همسران فاضل و مرتضی و کل‌خاتون مادر این هر سه و زن و فرزندان دیگر غرق شدگان لنج‌ جلال رقم خورد.

هرگز برنگشته‌هایی چون جلو و برادرانش فاضل و مرتضی و هم‌سفرانشان مردگان بی‌مزارند. مزارشان در واقع اعماق ناشناس دریاست اما رنج اصلی را زن و فرزند و مادر و خواهر و برادرها می‌کشند که حتی بعد از گذشت دهه‌ها دلشان آرام و قرار نمی‌یابد و چشمشان همچنان بیهوده دریا را می‌پاید.

وقتی کتاب جلو و داستان غم‌انگیز ناخداجلال و همراهانش را می‌خواندم، ناگاه این پرسش در ذهنم نقش بست که چرا این خیل دریارفتگان و هرگز برنگشتگان در سال‌ها و دهه‌های اخیر هیچ نماد و نشانی در این شهر ساحل‌نشین ندارند؟

چرا نباید در کنار ساحل و در جنب یکی از همین اسکله‌هایی که آنها از آنجا از ساحل جدا شدند، بنای یادبودی باشد؟ بنایی که نام یکایک این رفتگان و نیامدگان پیش از آنها بر آن حک شده باشد یا بنایی که بتوان در آن برای این مردگان بی‌مزار شمعی روشن کرد و یادی گرامی داشت.

به‌گمانم این بر عهده شورای شهر است که دست به‌کار شود و طراحی بنایی را در میان طراحان و هنرمندان به مسابقه بگذارد. باور دارم چنین بنایی ضمن آن که می‌تواند برای خانواده‌های منتظر آرامش‌بخش باشد، خواهد توانست یکی از جاذبه‌های گردش‌گری بوشهر نیز به‌شمار آید.

لینک کوتاه:
https://booshehr24.ir/?p=29366

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه ترین خبرها