بوشهر ۲۴: تمام این سالها فاطمه نمیدانست همسرش یکی از فرماندهان هوافضای سپاه است. هربار که سر حرف را باز میکرد و میپرسید: بالاخره شما به ما نگفتی شغلت چیه آقا؟! سردار سرتیپ جواد پوررجبی میخندید و میگفت:«چه فرقی میکنه خانم؟! شما فکر کن من آبدارچی سپاهم… مهم اینه یه گوشه و کناری دارم خدمت می کنم.»
به گزارش بوشهر ۲۴؛ پنجشنبه شب، تلفنش مدام زنگ میخورد، مثل همیشه چیزی از محتوای تماسهایش نمیگفت. فاطمه خودش را با بستن چمدانهایش مشغول کرد. قرار بود فردا با بچهها راهی کربلا شوند.
ساعت حوالی ۱۱ و نیم شب بود که تلفن جواد دوباره زنگ خورد، اینبار برخلاف همیشه برای رفتن یک توضیح یک خطی برای فاطمه داشت: سردار حاجیزاده گفتن فرماندهها بیان… فاطمه ابرو بالا انداخت: فرماندهها؟!
لبخندی زد و از زیر نگاههای متعجب فاطمه فرار کرد: خداحافظ… مراقب خودتون باشید. عوارض خروج از کشورتون رو هم پرداخت کردم که فردا به زحمت نیفتی، فقط …برای من زیر قبه دعا کن.
ریحانه پرسید: چه دعایی بابا؟! جواد زل زد در چشمهای همسرش فاطمه و جواب دخترش را داد: مامانت خودش میدونه!
منبع: فارس